جدول جو
جدول جو

معنی پس خریدن - جستجوی لغت در جدول جو

پس خریدن
(وَ)
باز خریدن چیز فروختۀ خویش
لغت نامه دهخدا
پس خریدن
باز خریدن چیز فروخته خویش
تصویری از پس خریدن
تصویر پس خریدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس کردن
تصویر پس کردن
کنار زدن، یک سو کردن کسی یا چیزی از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس کشیدن
تصویر پس کشیدن
پس رفتن، به عقب بازگشتن، عقب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی بریدن
تصویر پی بریدن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی کردن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خوا /خا دَ)
کنایه از ثواب حج بدست آوردن، کسی را در برابر مزدی برای انجام اعمال حج اجیر کردن. رجوع به حجه فروشی شود:
حج خریدن در دیار عشق بازان رسم نیست
هرکه مرد اینجا برای او شهادت میخرند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ کَ دَ)
کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر خویشتن را بازگیرد. (بهار عجم). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
عقر. پی زدن. پی کردن. گوشت پاشنه بریدن برای منع در رسیدن و راه رفتن. (آنندراج). قطع کردن عصب یا وترعرقوب ستور:
ملک فرمود تا خنجر کشیدند
تکاور مر کبش را پی بریدند.
نظامی.
- پی بریدن از جائی، از آنجا رفتن. ترک آنجا گفتن:
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم با پسر سوی هندوستان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
نام تیره ای از یونانیان که در سامس مسکن داشتند. (ایران باستان ص 496)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بعقب بازگشتن. بقهقرا شدن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
از بن و بیخ بریدن. رجوع به پست شود
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
بعقب بردن، بازگردانیدن. رجعت دادن
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ گَدَ)
پشت گردن. پس سر. عقب سر. قفا. مؤخر عنق. قفله. قافیه. قفن. (منتهی الارب). قذال
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن:
راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک
تا من بکام دل برسیدم بدین مکان.
فرخی.
، کنار زدن. یکسو کردن.
- پس کردن برگها و خاشاک را از روی آب و غیره.
- پس کردن لحاف از رو.
- پس کردن مردم را برای پیش رفتن
لغت نامه دهخدا
(وُ بَ)
واپس خزیدن. خزیدن بعقب:
برگرفت آن آن آسیاسنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ سُ)
کفل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ تَ)
خریدن فروختۀ خود را
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ گَ تَ)
مدعایی را پیش از اثبات در محکمه ای با دادن وجهی قبول کردن و سود و زیان آن را به خود اختصاص دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس بردن
تصویر پس بردن
بعقب بردن، باز گردانیدن رجعت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس کردن
تصویر پس کردن
پیمودن، طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس گردن
تصویر پس گردن
پشت گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خریدن
تصویر وا خریدن
باز خریدن دوباره خریدن، خریداری کردن: (و انکه خواهی از بلایش و اخری جان او را در تضرع آوری) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت پاشنه مرکبی رابریدن برای منع راه رفتن قطع کردن عصب یاوتر عرقوب ستور پی کردن عقر: ملک فرمود تا خنجر کشیدند تکاور مرکبش را پی بریدند. (خسرو شیرین) یا پی بریدن از جایی. از آنجا رفتن ترک آن محل گفتن: ببرم پی از خاک جادوستان شوم با پسر سوی هندوستان. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس کشیدن
تصویر پس کشیدن
بعقب کشیدن خم کردن سرش را پس کشید، بعقب باز گشتن بقهقرا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس خزیدن
تصویر پس خزیدن
بعقب خزیدن واپس خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بز خریدن
تصویر بز خریدن
((~. خَ دَ))
کنایه از ارزان خریدن
فرهنگ فارسی معین
پس رفتن، به پشت رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس آوردن، عودت دادن مال، بازگرداندن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب های سقف اول خانه
فرهنگ گویش مازندرانی